بابابزرگ که زنگ زد خوشحال شدم از اینکه ارتباط تصویری برقرار شد. بابابزرگ ایستاده بود و هزاران هزار آدم با لباسهای سفید دور کعبه بودند. خیال میکردم هزاران هزار پروانهی سفیدبال یا هزاران فرشته دور خانهی خدا میچرخند.
تصویر زیبایی بود، از همهی نژادها و اقوام کشورهای مختلف با رنگ پوستهای سیاه و سفید و زرد و سرخ اما همه با هم یکرنگ و یکدل خدا را نیایش میکردند.
دلم میخواست بیشتر دربارهی حج بدانم. برای همین، از پدرم خواستم برایم بگوید.
او گفت: «هرسال مسلمانان از همهجای دنیا برای زیارت و طواف خانهی خدا به شهر مکه سفر میکنند.
به هرکسی خانهی خدا را زیارت کند و کارهای مربوط به حج را انجام دهد میگویند «حاجی». یکی از جشنهای بزرگ ما مسلمانان، بعد از عید غدیر، عید قربان است. در این روز، حاجیان گوسفند قربانی میکنند و گوشت آن را به نیازمندان میدهند.»